اشراقیات بی خوابی

ساخت وبلاگ
از اون وقتا خیلی گذشته ...موقع عیدفطر همگی رفتیم شمال ... ما و مرجان و بابا ایناآخرای اردیبهشتم رفتیم کیش ... من و مهشید فعلنم که خبری نیست ...بچه ها دارن آماده میشن که برن ... نانی که آخر همین هفته میره ...خب شاید یکم دلتنگیای من شروع بشه ... ولی امسال راحتترم .. بیشتر عادت کردمتنهاییم خودش جذابیتایی داره ... برات یه آزادیای خاصی میاره ..به هر حال ،،،زندگی ابرهایی داره که میان و میرن ... مثل شادی و غم .. خوشی و ناخوشیو تو باید بدونی که اینها از تو جدا هستن ... تو باید آسمان باشی و ثابت .. پر از خوشی و مثبتالبته این جمله از اشو هست ...- خدایا کمک کن که ثابت قدم باشم و اتفاقات روی من اثر نزاره ... آمین نوشته شده توسط مینا در ساعت 6:21 | لینک  |  اشراقیات بی خوابی...
ما را در سایت اشراقیات بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eshraghiatebikhabio بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:13

چندروزی رفتیم تهران .. نمایشگاه شیلات بودپسرم هم آمد .. میخاستم براش تولد بگیرم که مرجان به زور بابا روهم قاطی کردگرچه راضی نبودم .. ولی شدبهرحال تولد پسرم خوش گذشتاز اینکه خوشحال شد بسی لذت بردم .هفته پیش مهشید اومد دوتا دندون عقلش و کشید .امروز کلاس طب سنتی دارم .. خوبه .. خوش میگذره نوشته شده توسط مینا در ساعت 10:56 | لینک  |  اشراقیات بی خوابی...
ما را در سایت اشراقیات بی خوابی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eshraghiatebikhabio بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:13